ای روشنای چشم ملیحت بهار من
از من دریغ کرده تو را دست روزگار
دنیای بی تو چیست به جز آه پشت آه
نفرین به روزگار به این روزهای تار
...............
بانوی مهربان علی ای بهشت من
این روزهای سرد جهنم شده ببین
داغ فراق و خانه خاموش و بی چراغ
کم کم بساط مرگ فراهم شده ببین
..............
زانو بغل گرفته ام و آه میکشم
گاهی کمی برای خودم گریه میکنم
ابر بهار میشود این چشمهای من
وقتی که پا به پای خودم گریه میکنم
................
لحظه به لحظه حادثه تکرار میشود
در پیش چشم های پر از التهاب من
انگار کوچه با در و دیوار خانه ات
هم دست گشته اند برای عذاب من
.................
با حنجری که بغض نشسته میان آن
یک گوشه می نشینم فریاد میزنم
هر شب که دور میشوم از چشمهای شهر
در گوش چاه داغ تو را داد میزنم
.............
تسبیح اشک های من از هم گسسته شد
تنها سکوت میشکند بغض خانه را
دستت کجاست تا که بگیرد ز چشم من
این درد های بی کسی دانه دانه را
.................
لطفا نقد کنید
دفعه بعد با یه شعر عاشقانه میام
یک دم بدم و جان دوباره بده مرا